دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 101069
تعداد نوشته ها : 124
تعداد نظرات : 11

Rss
طراح قالب
GraphistThem248

يگانه اي و نداري شبيه و مانندي
كه بي بديل ترين جلوه خداوندي

معطل اند هزاران فرشته كاسه به دست
عسل بياوري از آن لبي كه مي خندي

به قصد كشتن شاعر شدند هم پيمان
دوچشم مست تو با ابروان پيوندي!

تمام عرش خدا در طواف گهواره
نگاه خيره ي زهرا به طفل دلبندي

به نيمه رمضان و ميان صوت اذان ...
رطب رسيده به دستان آرزومندي

نمي شناخت رسول خدا سر ازپايش
نمي رسيد به آن  لحظه ي خوشايندي

نوشته اند تو را از بهشت آوردند
نوشته اند ز عطري كه مي پراكندي -

لبان فاطمه خندان و چشم مولا اشك
نوشته اند تو مولود اشك و لبخندي

براي خيل غلامان چه خوب مولايي!
براي حيدر و زهرا چه ناز فرزندي!

گدا كه فرق ندارد تو سفره ات پهن است
درِ اميد به روي كسي نمي بندي

دسته ها : شعر
1392/2/14
 بانو سلام!حال شما؟ روز مادر است
روز زني كه از همه مردان، سَري سَر است
روز شما كه مادر زينب، حسن، حسين
نه!روز دختري ست كه اُمّ پيمبر است
از آسمان صداي قدم هات مي رسد
گوش فلك ز همهمه ي عرشيان كر است
حيف از تو و زنان قريش!! ميزبان تو
جمعي ز مريم، آسيه و ساره، هاجر است
ياس نبي! كبوتر دردانه ي علي!
دسته ها : شعر
1392/2/12

سلام ما به تو اي هاجر چهار ذبيح

درود ما به تو اي مريم چهار مسيح

سپهر نورفروز سـه اختر و يك ماه

عجب نه خوانم اگر مادرت به ثارالله

سلام بـر تو و ابناء و شوهرت مادر!

بـه عطر دامـن عبـاس‌پرورت مادر!

دسته ها : شعر
1392/2/7

دل گرفتار بلاي زينب است

تا قيامت مبتلاي زينب است

 

او خودش ثاراللهي در پرده است

پس خدا هم خونبهايِ زينب است

 

در مناجاتت فراموشم مكن

چشم ِآقا بر دعاي زينب است

 

روز عاشوراست آنچه ميرسد

در همه عالم صداي زينب است

 

قيمت اين اشكها گر شد بهشت

چون فقط در اقتداي زينب است

 

نيست قبرش در مدينه يا كه شام

كربلا كرب و بلاي زينب است

 

سربلندي مثل ماهِ كربلا

سر به زير خاك پاي زينب است

 

مبدأ فيض است چشمانِ ترش

گريه ها از گريه هاي زينب است

 

ما همه تحت لوايِ كربلا

كربلا تحتِ لواي زينب است

 

اينهمه ماتم به رويِ يك جگر؟!

روز عاشورا عزاي زينب است

شاعر: نامعلوم

دسته ها : شعر
1392/2/4

در دلم مهر علي باشد فزون
كز ولايش زنده هستم تا كنون
گر چه همچون قطره ناچيزم ولي
عشق من باشد فقط نام علي
تا علي دارم غم عالم چه باك
من به عشق او گذارم سر به خاك
گر نباشد مهر او يك دم مرا
پس همان بهتر بميرم اي خدا
هر چه دارم هرچه باشد در برم
تا ابد مديون لطف حيدرم
ملك او بر عالمي دارد شرف
اين نجف يك سو و عالم يك طرف
با تمام فخر گويم اينچنين
نوكرت هستم اميرالمومنين
اي خدا گويم به در گاهت جلي
زندگي را من نخواهم بي علي
بي علي عمرم بود بر من حرام
من علي خواهم علي و و السلام
اين تن خسته فقط بيمار اوست
آرزوي منتظز ديدار اوست
شاعر:وحيد حجتي

دسته ها : شعر
1392/1/31

آقا! تو را «آقا» مرا «نوكر» نوشتند

يعني تو را اوّل مرا آخر نوشتند

 

روي سياه من يقيناً حكمتي داشت

شكر خدا نام مرا قنبر نوشتند

 

روزي كه نام «بهتران» را مي نوشتند

نام تو را از هر كسي بهتر نوشتند

 

آري تو را حتي ميان پنج تن هم

در روز خلقت گريه آورتر نوشتند

 

اين قسمت ما بوده كه سردار باشيم

امّا تو را در كربلا بي سر نوشتند

 

اين اشك ديده ... نه ... چراغ برزخ ماست

از بركت تو اشك را گوهر نوشتند

 

ترسي ندارم از قيامت چون شنيدم

نام تو را هم شافع محشر نوشتند

 

كاري براي تو ندارد ... مي تواني

من را عوض كن جان پيغمبر .... نوشتند :

 

... بدكاره با نيمه نگاهت زير و رو شد

لطف تو را بالاتر از باور نوشتند

 

مس بودم و جنسم به يكباره طلا شد

شغل تو را از اوّلش زرگر نوشتند

 

تا كه به سمت گنبد شه، پر بگيرم

جاي دو پر، بال مرا شهپر نوشتند

 

پايين پاي تو چه جاي با صفايي است

آن قطعه را عرش علي اكبر نوشتند

 

ارباب جان من! ضريح نو مبارك

طرح ضريحت را چه ذوق آور نوشتند

 

آقا ضريح قبلي ات را پس چه كردند؟

آيا برايش قسمت ديگر نوشتند؟

 

اي كاش آن را مي فرستادي مدينه

بر روي آن با اشك چشم تر نوشتند:

 

.... سهم حسن همواره غربت بوده غربت

او را شهيد كينه ي همسر نوشتند

 

قبرش شبيه چادر زهرا چه خاكي است

بر روي خاك قبر او «مادر» نوشتند

 

اوّل فدايي ولايت فاطمه بود

اين جمله را با ضرب ميخ در نوشتند

 شاعر: محمد فردوسي

 

دسته ها : شعر
1392/1/20

دل را فقط براي حسن آفريده اند

         

اصلاً مرا گداي حسن آفريده اند


(آن پرچمي كه دست علمدار كربلاست

   

از گوشه عباي حسن آفريده اند)


موج درياييم  همه مست و شيداييم


تمام ما مديون حسن ابن الزهراييم


به دل تاب وتبه؛ به ما ميده هبه


فقط ولادت آقاست كه روزه واجبه
حسن ...

دسته ها : شعر
1392/1/19

 چون آسمان كند كمر كينه استوار
كشتي نوح بشكند از موجه ي بحار
خون شفق ز پنجه خورشيد مي چكد
از بس گلوي تشنه لبان را دهد فشار
درچاه سرنگون فكند ماه مصر را
يعقوب را سفيد كند چشم انتظار
پور ابوتراب جگر گوشه رسول
طفلي كه بود گيسوي پيغمبرش مهار
روزي كه پا به دايره ي كربلا نهاد
بشنو چه ها كشيد ز چرخ ستم شعار
از زخم تير بر بدن نازنين او
صد روزن از بهشت برين گشت آشكار
اول لبي كه بوسه گه جبرئل بود
بي آب شد ز سنگ دلي هاي روزگار
رنگين ز خون شدست ز بي رويي سپهر
رويي كه مي گذاشت برو مصطفي عذار 
طفلي كه ناقـة الله او بود مصطفي
خصم سياه دل شده بر سينه اش سوار
عيسي در آسمان چهارم گرفت گوش
پيچيد بس كه نوحه در اين نيلگون حصار
نتوان سپهر را به سر انگشت برگرفت
چون نيزه بر گرفت سر آن بزرگوار
از بس كه طائران هوا خون گريستند
از ماتم تو روي زمين گشت لاله زار
خضر و مسيح را به نفس زنده مي كند
آنها كه در ركاب تو كردند جان نثار
چون خاك كربلا نشود سجده گاه عرش
خون حسين ريخت بر آن خاك مشكبار

شاعر: صائب تبريزي

دسته ها : شعر
1392/1/16

يك واژه ام نوشته شده در كتابتان

سرمايه ام دعاي شب مستجابتان

 

بانو شما بهانه خلقت كه مي شود

آغاز هر چه هست به آغاز نابتان

 

بوي بهشت مي وزد اطراف خانه ات

از عطر آسماني سيب گلابتان

 

آيا نمي شود كه نصيب دلم شود

سلمان ترين كرامت يك انتخابتان

 

يعني كمي زلطف شما شاملم شود

يعني بيايد اين دل من در حجابتان

 

هجده بهار ماندي حالا نشسته ايم

زانو بغل گرفته به زخم شتابتان

 

هرگز تب مزار تو پايين نيامده

تا صبحگاه سرزدن آفتابتان

شاعر : عليرضا لك

دسته ها : شعر
1392/1/14

درتن من جان عليست ، خون به شريان عليست

هرطپش قلب من ، ذكرعلي جان عليست

 

پتك به غمها بكوب ، بردف تقوا بكوب

مست شدي پابكوب ، مرشد مستان عليست

 

صاحب ِتيغ دوسر، خط شكن بي سپر

بي زره باجگر،مرد به قرآن عليست

 

واژه ي مردي ازاو، گشته چه پرآبرو!

شاعرطوسي بگو ،رستم دستان عليست

 

مذهب تمارها ، مكتب عمارها

نهضت مختارها ، معركه گردان عليست

 

شيخ خردكيش ها ، ليلي دل ريش ها

حيرت درويش ها ، جذبه ي عرفان عليست

 

كعبه ي انگورها ، مروه ي تنبورها

مشعراين شورها ، رونق ايمان عليست

 

قرب إلي الله اوست ، غيرعلي هاي وهوست

سرمه ي چشمم شده ، خاك كف پاي دوست

 

 

حق وحقيقت عليست ، راه هدايت عليست

زينت و زيبنده ي ، نام ولايت عليست

 

شرزه ي مرحب فكن ، حيدرخيبرشكن

صفدرپولاد تن ، كوه شهامت عليست

 

ميرجهانگيرها ، حكمت شمشيرها

دولت تدبيرها ، مرد سياست عليست

 

صوفي دل صافها ، حضرت اوصافها

سيد انصافها ، روح عدالت عليست

 

اشهد لوح و دوات ، شعرتو شهد ونبات

حك شده بركائنات ، رمزسعادت عليست

 

شأن عليه السلام ، حرمت بين الحرام

دين خدا را دوام ، ركن ديانت عليست

 

پيرخراباتيان ، خضر سماواتيان

دادرس خاطيان ، باب شفاعت عليست

 

 

قرب إلي الله اوست ، غيرعلي هاي وهوست

سرمه ي چشمم شده ، خاك كف پاي دوست

 شاعر: وحيد قاسمي

دسته ها : شعر
1392/1/13

ما گداييم گداي پسر فاطمه ايم

بوسه زن هاي عباي پسر فاطمه ايم

بنويسيد فداي پسر فاطمه ايم

گريه كن هاي عزاي پسر فاطمه ايم

 

چشم ما چشمه اي اندازه ي دريا دارد

هر چه ما گريه كنيم از غم او جا دارد

 

پيرمردي كه خدا در سخنش پيدا بود ...

زردي برگ گل ياسمنش پيدا بود

سنّ بالايش از آن خم شدنش پيدا بود

با وجودي كه خزان در بدنش پيدا بود ...

 

نيمه شب بر سر سجّاده عبادت مي كرد

مثل يك عاشق دلداده عبادت مي كرد

 

ماجرايي كه نبايد بشود، امّا شد

باز هم واژه ي «حرمت شكني» معنا شد

پاي آتش به در خانه ي آقا وا شد

در آتش زده مثل جگر زهرا شد ...

 

... ولي اين بار در خانه دگر ميخ نداشت

كار بر سينه ي پروانه دگر ميخ نداشت

 

تا شكست آينه اش اشك زلالش افتاد

با تماشاي چنين منظره بالش افتاد

تا كه وحشت به دل اهل و عيالش افتاد ...

باز هم خاطره اي بد به خيالش افتاد

  

ناگهان سنگ دلي آمد و آقا را برد

بي عمامه پسر فاطمه را تنها برد

 

مي دويد آه چه با تب ... نفسش بند آمد

پابرهنه ... پي مركب نفسش بند آمد

وسط كوچه ... دل شب ... نفسش بند آمد

نه كه يك بار ... مرتّب نفسش بند آمد

 

با چنين سرعتي افتادن آقا قطعي است

با زمين خوردن او گريه ي زهرا قطعي است

 

آهِ بي فاصله اش مرثيه خواني مي كرد

اشكِ پر از گله اش مرثيه خواني مي كرد

اثر سلسله اش مرثيه خواني مي كرد

پاي پر آبله اش مرثيه خواني مي كرد ...

 

... دختري را كه يتيم است پياپي نزنيد

زخم هايش چه وخيم است! پياپي نزنيد

 

عمّه ام در سر بازار ... نگويم بهتر

عدّه اي هرزه و بيكار ... نگويم بهتر

با دف و هلهله و تار ... نگويم بهتر

ناگهان چشم علمدار  ... نگويم بهتر

 

تا كه او را جلوي نيزه ي سقّا بردند

ناله زد آه عمو روسري ام را بردند

شاعر: محمد فردوسي

دسته ها : شعر
1392/1/12
X