دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 100706
تعداد نوشته ها : 124
تعداد نظرات : 11

Rss
طراح قالب
GraphistThem248

دختري از كوچه باغي ميگذشت
يك پسر در راه ناگه سبز گشت

در پي اش افتاد و گفتا او سلام
بعد از ان ديگر نگفت او يك كلام

دختر اما ناگهان و بي درنگ
سوي او برگشت مانند پلنگ

گفت با او بچه پروي خفن
مي دهي زحمت به بانويي چو من؟

من كه نامم هست آزيتاي صدر
من كه زيبايم مثال ماه بدر

من كه در نبش خيابان بهار
ميكنم در شركت رايانه كار

دختري چون من كه خيلي خانمه
بيشت و شش ساله _مجرد_ديپلمه

دختري كه خانه اش در شهرك است
كوي پنجم_نبش كوچه_نمره شصت

در چه مورد با تو گردد هم كلام
با تو من حرفي ندارم والسلام!!!


X