سر سفره عقد ، حاج آقا: آيا بنده وكيلم ؟
عروس: پـَـ نـَـ پـَـ متهمي !
فقط يه ايراني ميتونه
چند روز خونه يه بدبختي تلپ كنه و حسابي بريزه و بپاشه و يارو رو تا مرز ورشكستگي پيش ببره و وقتي برگشت خونه بگه
“آخيييييش هيچ جا مثل خونه خود آدم نميشه”
مـردم استــاتوس هاشـون رو روي در و ديوار
توالت عمومي آپلود ميكردن...
درسته لايك نداشت ولي كامنتاي خوبي داشت
ﺑــﺎﺑــﺎﻡ ﺍﺱ ﻓــﺮﺳـﺘﺎﺩﻩ : ﻫــﻠـﻮ، ﺳــﺎﻋﺖ 7 ﺩﻡ ﺩﺭ ﺣــﺎﺿﺮ ﺑــﺎﺵ ﻣــﯿـﺎﻡ
ﺩﻧـﺒﺎﻟـﺖ !!!
ﻣــﻨــﻢ ﻓــﮑـﺮ ﮐـﺮﺩﻡ ﺍﺯﺵ ﻋــﺎﺗـﻮ ﮔــﺮﻓـﺘﻢ ﺟــﻮ ﮔـﺮﻓـﺖ ﺟﻮﺍﺏ
ﺩﺍﺩﻡ: ﺑــﺎﺷـﻪ ﺷــﻔـﺘـﺎﻟـﻮﯼ ﻣـﻦ ,ﻣـﺎﻧـﺘـﻮ ﺧـﻮﺷـﮕـﻠﻤـﻮ ﻣﯿـﭙـﻮﺷـﻢ
ﻣـﯿـﺎﻡ ﻋـﺠـﯿـﺠـﻢ !!!
ﺑــﻌﺪ ﺑـﺎﺑـﺎﻡ ﺟـﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﺍﺳـﮑـﻞِ ﺑﯿــﺸــﻌـﻮﺭ, ﻫـﻠـﻮ ﯾـﻌـﻨﯽ
ﺳـﻼﻡ ,ﻋــﺎﺧـﻪ ﺗـﻮ ﮐـﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﺁﺩﻡ ﺷﯽ ؟؟؟
ﻧﺸﺪﯼ, ﻣــﻦ ﭼـﻪ ﮔـﻨـﺎﻫـﯽ ﮐـﺮﺩﻡ ﮐـﻪ ﺗﻮ ﭘــﺴـﺮﻣـﯽ؟؟؟
نميدوني در نبودنت چه ها كشيدم
دو سيب آلبالو
آلبالو نعنا
هلو نعنا
خلاصه كه جات خاليه !
ايرانيه داشت با انگليسه چت ميكرد
ديگه وسطاش خسته شد و حرف كم آورد نوشت
sag to rohet
بعد انگليسيه ميگه يعني چي؟
ايرانيه هم ميگه يعني i love you my dear
انگليسيه هم ميگه
vaoooooooo sag to rohet too
كودكي به مامانش گفت: من واسه تولدم دوچرخه ميخوام. "بابي" پسر خيلي شري بود. هميشه اذيت مي كرد. مامانش بهش گفت: آيا حقته كه اين دوچرخه رو واسه تولدت بگيريم؟ بابي گفت: آره.
مامانش بهش گفت، برو تو اتاق خودت و يه نامه براي خدا بنويس و ازش بخواه به خاطر كاراي خوبي كه انجام دادي بهت يه دوچرخه بده.
نامه شماره يك
سلام خداي عزيز
اسم من بابي هست. من يك پسر خيلي خوبي بودم و حالا ازت مي خوام كه يه دوچرخه بهم بدي.
دوستدار تو - بابي
بابي كمي فكر كرد و ديد كه اين نامه چون دروغه، كارساز نيست و دوچرخه اي گيرش نمياد. براي همين نامه رو پاره كرد.
نامه شماره دو
سلام خدا
اسم من بابيه و من هميشه سعي كردم كه پسر خوبي باشم. لطفاً واسه تولدم يه دوچرخه بهم بده.
بابي
اما بابي يه كمي فكر كرد و ديد كه اين نامه هم جواب نمي ده واسه همين پاره اش كرد.
نامه شماره سه
سلام خدا
اسم من بابي هست. درسته كه من بچه خوبي نبودم ولي اگه واسه تولدم يه دوچرخه بهم بدي قول مي دم كه بچه خوبي باشم.
بابي
بابي كمي فكر كرد و با خودش گفت كه شايد اين نامه هم جواب نده. واسه همين پاره اش كرد. تو فكر فرو رفت. رفت به مامانش گفت كه مي خوام برم كليسا. مامانش ديد كه كلكش كار ساز بوده، بهش گفت خوب برو ولي قبل از شام خونه باش.
بابي رفت كليسا. يه كمي نشست وقتي ديد هيچ كسي اونجا نيست، پريد و مجسمه مريم مقدس رو دزديد و از كليسا فرار كرد.
بعدش مستقيم رفت تو اتاقش و نامه جديدش رو نوشت.
نامه شماره چهار
سلام خدا
مامانت پيش منه! اگه مي خواهيش واسه تولدم يه دوچرخه بهم بده.
بابي
به مامانم ميگم امروز حالم خوب نيست ، خيلي بي حالم ...
مامانم ميگه : تو هميشه حال نداري ؛ نه مي ميري نه خوب ميشي !
شك داشتم كه سر راهيم كه اونم خوشبختانه برطرف شد !
|