المنةلله كه در ميكده باز است | زآن رو كه مرا بر در او روي نياز است | |
خُمها همه در جوش و خروشند ز مستي | وآن مي كه در آن جاست حقيقت نه مَجاز است | |
از وي همه مستي و غرور است و تكبر | وز ما همه بيچارگي و عجز و نياز است | |
رازي كه بَرِ غير نگفتيم و نگوييم | با دوست بگوييم كه او مَحرَمِ راز است | |
شرحِ شِكَن زلف خماندرخم جانان | كوته نتوان كرد كه اين قصه دراز است | |
بار دل مجنون و خم طُره لِيلي | رُخسارهي محمود و كفِ پاي اَياز است | |
بردوختهام ديده چو باز از همه عالم | تا ديده من بر رخ زيباي تو باز است | |
در كعبهي كوي تو هر آن كس كه بيايد | از قبلهي ابروي تو در عين نماز است | |
اي مجلسيان! سوز دل حافظ مسكين | از شمع بپرسيد كه در سوز و گداز است |
نی قصهی آن شمع چگل بتوان گفت
نی حال دل سوخته دل بتوان گفت
غم در دل تنگ من از آن است که نیست
یک دوست که با او غم دل بتوان گفت
عمری ز پی مراد ضایع دارم
وز دور فلک چیست که نافع دارم
با هر که بگفتم که تو را دوست شدم
شد دشمن من وه که چه طالع دارم
حافظ
«در حقیقت ، مؤمنان ، برادران [یکدیگر] اند . پس میان برادرانتان را سازش دهید»
الحجرات : ۱۰.
تو بي ابتدايي و بي انتها
شبيه پيمبر شبيه خدا
تو بالاترين نقطه ي باوري
معماترين نقطه ي زير «با»
مقرب ترين جلوه ي لم يلد
و لم يولد آيه هاي خدا
تو آن سمت دروازه ي باوري
همان جا كه مي خوانمش ناكجا
مرا آن طرف ها اگر راه نيست
شما لااقل اين طرف ها بيا
تو آن خواهش سبز سجاده اي
همان التماس شب انبيا
تويي مقصد اول و آخرم
مناجات شب هاي غارِ حرا
بيا با پر و بال كروبيان
بزن وصله اين گيوه ي پاره را
بزن بيل خود را بر اين سرزمين
بزن تا كه باشم درخت شما
من از آبِ چاهِ شما خورده ام
كه حالا شدم تشنه ي كربلا
خداي كرم! سايه ي ناشناس!
در اين كوچه هاي بدون صدا
چنان مخلصانه كرم مي كني
كه حتي نمي ماندت رَدِّ پا
تو يعني همان شاهِ شهر مني
كه داري قدم مي زني با گدا؟!
در اين سينه ي شب كجا مي روي؟
از اين جاده ها، دور از چشم ما
به سمت مناجات سجاده ات
اگر مي روي التماس دعا.
شاعر: علي اكبر لطيفيان
«در حقيقت ، مؤمنان ، برادران [يكديگر] اند . پس ميان برادرانتان را سازش دهيد»
الحجرات : ۱۰.
ني قصهي آن شمع چگل بتوان گفت
ني حال دل سوخته دل بتوان گفت
غم در دل تنگ من از آن است كه نيست
يك دوست كه با او غم دل بتوان گفت
عمري ز پي مراد ضايع دارم
وز دور فلك چيست كه نافع دارم
با هر كه بگفتم كه تو را دوست شدم
شد دشمن من وه كه چه طالع دارم
حافظ