دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 100887
تعداد نوشته ها : 124
تعداد نظرات : 11

Rss
طراح قالب
GraphistThem248

دسته ها :
1392/11/19

زهي آن عبد خدايي كه خدايي‌ست جلالش
صلوات از طرف خالق سرمد به جمالش

حسن بن علي اين نجل جواد بن رضا را
كه درود از علي و فاطمه و احمد و آلش

هر كه بگرفته به رخ آبرو از خاك در او
اشك شوق آمده در چشم? چشم آب زلالش

هر كه شد دور از او، گلشن فردوس، حرامش
هر كه شد زائر او، وصل خداوند، حلالش

هر كه بي‌مهرِ وي آرد به جزا طاعتِ سلمان
كلِّ طاعت به سر دوش شود كوهِ وبالش

او بوَد عسكري و عسكر او خيل ملايك
گو بيايند همه ديو صفت‌ها به قتالش

گرچه در تحت نظر بود، ولي فاتح دل شد
كه روي سينه بوَد مهدي موعود، مدالش

خصمش از پا فتد و سر به در آرد ز جهنم
گر چه يك چند دهد حضرت دادار، مجالش

سجده بر تربتش آرند چه حور و چه ملايك
سائل سامره باشد چه نساء و چه رجالش

هر كه رو بر حرمش كرد، جحيم است حرامش
هر كه بر سامره‌اش پشت كند، واي به حالش

رَف‌رَفِ عقل كجا و پر پرواز عروجش؟
بيم دارم كه به يك لحظه بسوزد پر و بالش

ز بهشت حرم سامره‌اش هر كه گريزد
به خدا ديدن گلزار بهشت است محالش

وجه ناديد? ذات ازلي، مصحف رويش
شاهكار قلم صنع الهي، خط و خالش

عوض خشم از او لال? لبخند ستاند
هر كه با قهر كند روي به ميدان جدالش

اين عجب نيست كه در عرش زند بانگ تفاخر
كه به دور حرم سامره گردد مه و سالش

صلوات علي و فاطمه و خيل امامان
به كمال و به جلال و به جمال و به خصالش

گو بگردند ملايك همه‌جا ملك خدا را
نه توان ديد نظيرش، نه توان يافت مثالش

از خدا تا ابدالدهر جدا مانده و مانَد
هر كه از راه محبت نبرد ره به وصالش

خسروان تاج گذارند و دل از تخت بشويند
راه يابند اگر يكسره در صفِّ نعالش

مدح او گر زِ خلايق نبوَد مي‌سزد آري
پسرش مهدي موعود زند دم ز مقالش

اگر از روي خداييش زند پرده به يك سو
مهر با جلو? خود ذره شود ماه هلالش

عالم دل شود آباد به ياد حرم او
گرچه كردند خراب از ره كين اهل ضلالش

اوست آن بنده كه دارد به همه خلايق خدايي
او خدا نيست ولي وهم بوَد مات جلالش

قعر دريا و پر كاه خدايا چه بگويم
نظم من چون ببرد راه به درياي كمالش؟

به جز از مادر و جد و پدر و خيل امامان
اين محال است، محال است كه يابند همالش

اوست آن باغ بهاري كه خزان دور ز دوْرش
اوست آن مهر فروزان كه به حق نيست زوالش

ناز بر جنّت و فردوس كند در صف محشر
گر بوَد در كفن شيعه گياهي ز نهالش

جان نهم در كف ساقي اگر از لطف و عنايت
دهدم جام و در آن جام بوَد عكس خيالش

خشك گرديده در اين جامه قلم در كف «ميثم»
چه بيارد؟ چه بگويد به چنين منطق لالش؟

 شاعر:حاج غلامرضا سازگار

دسته ها : شعر
1392/11/19
المنةلله كه در ميكده باز است
زآن رو كه مرا بر در او روي نياز است
خُم‌ها همه در جوش و خروشند ز مستي
وآن مي كه در آن جاست حقيقت نه مَجاز است
از وي همه مستي و غرور است و تكبر
وز ما همه بيچارگي و عجز و نياز است
رازي كه بَرِ غير نگفتيم و نگوييم
با دوست بگوييم كه او مَحرَمِ راز است
شرحِ شِكَن زلف خم‌اندر‌خم جانان
كوته نتوان كرد كه اين قصه دراز است
بار دل مجنون و خم طُره لِيلي
رُخساره‌ي محمود و كفِ پاي اَياز است
بردوخته‌ام ديده چو باز از همه عالم
تا ديده من بر رخ زيباي تو باز است
در كعبه‌ي كوي تو هر آن كس كه بيايد
از قبله‌ي ابروي تو در عين نماز است
اي مجلسيان! سوز دل حافظ مسكين
از شمع بپرسيد كه در سوز و گداز است
دسته ها : دوستانه
1392/11/19

نی قصه‌ی آن شمع چگل بتوان گفت
نی حال دل سوخته دل بتوان گفت
غم در دل تنگ من از آن است که نیست
یک دوست که با او غم دل بتوان گفت
عمری ز پی مراد ضایع دارم
وز دور فلک چیست که نافع دارم
با هر که بگفتم که تو را دوست شدم
شد دشمن من وه که چه طالع دارم

حافظ

دسته ها :
1392/11/9
« إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُواْ بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ » .


«در حقیقت ، مؤمنان ، برادران [یکدیگر] اند . پس میان برادرانتان را سازش دهید»


 الحجرات : ۱۰.

دسته ها :
1392/11/9

تو بي ابتدايي و بي انتها
شبيه پيمبر شبيه خدا
تو بالاترين نقطه ي باوري
معماترين نقطه ي زير «با»
مقرب ترين جلوه ي لم يلد
و لم يولد آيه هاي خدا
 تو آن سمت دروازه ي باوري
همان جا كه مي خوانمش ناكجا
مرا آن طرف ها اگر راه نيست
شما لااقل اين طرف ها بيا
تو آن خواهش سبز سجاده اي
همان التماس شب انبيا
تويي مقصد اول و آخرم
مناجات شب هاي غارِ حرا
بيا با پر و بال كروبيان
بزن وصله اين گيوه ي پاره را
بزن بيل خود را بر اين سرزمين
بزن تا كه باشم درخت شما
من از آبِ چاهِ شما خورده ام
كه حالا شدم تشنه ي كربلا
خداي كرم! سايه ي ناشناس!
در اين كوچه هاي بدون صدا
چنان مخلصانه كرم مي كني
كه حتي نمي ماندت رَدِّ پا
تو يعني همان شاهِ شهر مني
كه داري قدم مي زني با گدا؟!
در اين سينه ي شب كجا مي روي؟
از اين جاده ها، دور از چشم ما
به سمت مناجات سجاده ات
اگر مي روي التماس دعا.

شاعر: علي اكبر لطيفيان

دسته ها : شعر
1392/11/9
« إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُواْ بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ » .


«در حقيقت ، مؤمنان ، برادران [يكديگر] اند . پس ميان برادرانتان را سازش دهيد»


 الحجرات : ۱۰.

دسته ها : حديث
1392/11/9

ني قصه‌ي آن شمع چگل بتوان گفت
ني حال دل سوخته دل بتوان گفت
غم در دل تنگ من از آن است كه نيست
يك دوست كه با او غم دل بتوان گفت
عمري ز پي مراد ضايع دارم
وز دور فلك چيست كه نافع دارم
با هر كه بگفتم كه تو را دوست شدم
شد دشمن من وه كه چه طالع دارم

حافظ

دسته ها : دوستانه
1392/11/9

السَّلامُ عَلَيْكَ يَا بَقِيَّةَ اللَّهِ مِنَ الصَّفْوَةِ الْمُنْتَجَبِين السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ الْأَنْوَارِ الزَّاهِرَةِ
 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ الْأَعْلامِ الْبَاهِرَةِ
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ الْعِتْرَةِ الطَّاهِرَةِ

ابري ام، باراني ام، حال و هوايم خوب نيست

چشم سر، خيس است امّا چشم دل، مرطوب نيست

 

آفت عصيان به جان نخل دل افتاده است

علتش اين است اگر محصول ها مرغوب نيست

 

سود بازار عمل از عُرف هم كمتر شده

اي دريغ اوضاع كار و بار من مطلوب نيست

 

اين دل بي در اگرچه جاي اين و آن شده

غير تو اصلا ً براي من كسي محبوب نيست

 

واقعا ً من دوستت دارم عزيز فاطمه!

غير يوسف هر كسي كه دلبر يعقوب نيست

 

با من ِ بيچاره هم حرفي بزن چيزي بگو

جنس اين دل كه دگر از جنس سنگ و چوب نيست

 

طاقت دوري ندارم، رحم كن بر عاشقت

صبر من مانند صبر حضرت ايّوب نيست

 

كربلا مي خواهم آقا ... التماست مي كنم

نامه ام را مُهر كن هر چند كه مكتوب نيست


شاعر: محمد فردوسي

دسته ها : شعر
1392/9/29
مردانگي آنجاست

جايي كه پسر بچه اي هنگام بازي

براي اينكه دوست فقيرش خوراكي هايش را بخورد

نقش فروشنده را بازي كرد

دسته ها : دوستانه
1392/9/29
X