دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 100621
تعداد نوشته ها : 124
تعداد نظرات : 11

Rss
طراح قالب
GraphistThem248

بی تو بهار ما همان فصل خزان است

باد بهاری شعله ی آتشفشان است

در جاده ایم و پای رفتن را نداریم

بار فراق تو به دوش ما گران است

عمری گذشت و رنگ ساحل را ندیدیم

از بس که این دریای هجران بی کران است

نشکست بغض انتظار ... اشکی نیامد

در چشم، خار و در گلو هم استخوان است

گر چه بدیم آقا مگر ما دل نداریم؟

فیض تماشای تو سهم دیگران است

حق داری اصلاً رو بگردانی تو از ما

زیرا دل ما جای عشق این و آن است

اوضاع درهم برهم آلودگان را

وقتی که می بینی چه حاجت بر بیان است

مردم همه دنبال عیش و نوش خویشند

هر کس که می بینی به یک جایی روان است

مردم! بترسید از عذاب ناگهانی

وای از عذابی که هجومش ناگهان است

عید و خوش آمد گویی و شادی نداریم

وقتی که پای فاطمیّه در میان است

حرمت نگه دارید عزادار است آقا

از داغ مادر گریه هایش بی امان است

تا که بلا نازل نگردد، مثل زهرا (س) ....

.... دست دعای او به سمت آسمان است

ای وای مادر، وای مادر، وای مادر

هر صبح و ظهر و شب ـ سه وعده ـ روضه خوان است

با اشک، روی قبر مخفی می نویسد

مادر چرا دنیا به ما نامهربان است؟!

شاعر: محمد فردوسی

دسته ها :
1393/1/1

الإمامُ الصّادقُ (علیه السلام) :

إنَّ اللّه َ تبارکَ و تعالى لَیُعْطی العَبدَ مِن الثَّوابِ على حُسنِ الخُلقِ

کما یُعطی المُجاهِدَ فی سبیلِ اللّه ِ یَغدو علَیهِ و یَروحُ


خداوند تبارک و تعالى بر خوش خویىِ بنده ثوابى را مى دهد ،

همانند ثواب مجاهدى که هر بام و شام در راه خدا جهاد کند

الکافی : ۲/۱۰۱/۱۲ .

دسته ها :
1393/1/1

گل مــی کنـــد به باغ نگـاهت جـوانیم

وقــتی بروی دامـــن خـــود می نشانیم

داغ جنون قـــطره ی اشــکم به چشم تو

هر چند از دو چـشم خودت می چکانیم

مـن عابـــر شــکســته دل خـلوت تو ام

تا بیـکران چشــم خـــودت مــی کشانیم

یک مشـت بغض یخ زده تفسیر می کند

انـــــدوه و درد غربــت بــی همــزبانیم

وقــتی پـرید رنگ تو از پشت قصه ها

تصــویر شد نهـــایت رنـــگــین کـمانیم

تو، آن گلی که می شــکفی در خیال من

پُر می شود زعطر خوشــت زنــدگانیم

در کـهــکشان چـشم تو گم می شود دلم

سرگـشتـــه در نــــهایــتی از بی نشانیم

زیــبـــاترین ردیف غـــزلهای من توئی

ای یـــــار ســــرو قـــامت ابـرو کمانیم

حـــالا بیـــا و غــربت ما را مرور کن

ای یــــادگــــــار وســعت سبـز جوانیم

دسته ها :
1392/11/23

غمی میان دل خسته ام شرر دارد
دل شکسته ام اینگونه همسفر دارد

کبوتری که نشسته به روی ایوانم
دوباره آمده و از رضا خبر دارد

خیال غربت او می کشد مرا ، اما
دلم زغصه زینب غمی دگر دارد :

ز کاروان اسیران وخواهری تنها
که حلقه ای زیتیمان در به در دارد

ز مادری که سپر شد کبود شد خم شد
ز مادری که ز غم دست بر کمر دارد

ز مادری که کنار سر دو طفلانش
ز کوچه های یهودی نشین گذر دارد

ز دختری که یتیم است و در تمامی راه
به سمت نیزه بابا فقط نظر دارد

ز دختری که به لکنت به عمه اش میگفت
بگو به دختر شامی که این ، پدر دارد

ز صوت ضربه سنگین سنگها فهمید
لبان خشک پدر زخم های تر دارد

سر پدر به زمین خورد و بین آن مردم
کسی نبود که سر را زخاک بردارد

شاعر:
       حسن لطفی

دسته ها :
1392/11/23

گل مــي كنـــد به باغ نگـاهت جـوانيم

وقــتي بروي دامـــن خـــود مي نشانيم

داغ جنون قـــطره ي اشــكم به چشم تو

هر چند از دو چـشم خودت مي چكانيم

مـن عابـــر شــكســته دل خـلوت تو ام

تا بيـكران چشــم خـــودت مــي كشانيم

يك مشـت بغض يخ زده تفسير مي كند

انـــــدوه و درد غربــت بــي همــزبانيم

وقــتي پـريد رنگ تو از پشت قصه ها

تصــوير شد نهـــايت رنـــگــين كـمانيم

تو، آن گلي كه مي شــكفي در خيال من

پُر مي شود زعطر خوشــت زنــدگانيم

در كـهــكشان چـشم تو گم مي شود دلم

سرگـشتـــه در نــــهايــتي از بي نشانيم

زيــبـــاترين رديف غـــزلهاي من توئي

اي يـــــار ســــرو قـــامت ابـرو كمانيم

حـــالا بيـــا و غــربت ما را مرور كن

اي يــــادگــــــار وســعت سبـز جوانيم

دسته ها : دوستانه
1392/11/23

غمي ميان دل خسته ام شرر دارد
دل شكسته ام اينگونه همسفر دارد

كبوتري كه نشسته به روي ايوانم
دوباره آمده و از رضا خبر دارد

خيال غربت او مي كشد مرا ، اما
دلم زغصه زينب غمي دگر دارد :

ز كاروان اسيران وخواهري تنها
كه حلقه اي زيتيمان در به در دارد

ز مادري كه سپر شد كبود شد خم شد
ز مادري كه ز غم دست بر كمر دارد

ز مادري كه كنار سر دو طفلانش
ز كوچه هاي يهودي نشين گذر دارد

ز دختري كه يتيم است و در تمامي راه
به سمت نيزه بابا فقط نظر دارد

ز دختري كه به لكنت به عمه اش ميگفت
بگو به دختر شامي كه اين ، پدر دارد

ز صوت ضربه سنگين سنگها فهميد
لبان خشك پدر زخم هاي تر دارد

سر پدر به زمين خورد و بين آن مردم
كسي نبود كه سر را زخاك بردارد

شاعر:
       حسن لطفي


دسته ها : شعر
1392/11/23
با وجود گناه اول جوانی و توبه، می توان جزو 313 یار امام زمان شد؟

توبه واقعی باشد همه آثار گناه را پاک می کند. تبدیل سیئات به حسنات می شود. نباید حالت توقع پیش آید. زیاده خواهی به معنای شانیت برای خود قائل شدن، محرومیت است. از طرفی هم کم خواستن محرومیت است. ولی نباید سبب یاس و نامیدی شود. این که دوست داریم جزو 313 نفر باشیم، کمال خواهی خوب است. گفت نوکرِ نوکر اهل بیت هم باشیم راضی هستیم (نه به معنای کم خواهی! به معنای خود را کم دیدن)

البته توبه حقیقی همه گناهان را پاک می کند و می تواند انسان را به درجات بالا برساند.

دسته ها :
1392/11/19
المنةلله که در میکده باز است
زآن رو که مرا بر در او روی نیاز است
خُم‌ها همه در جوش و خروشند ز مستی
وآن می که در آن جاست حقیقت نه مَجاز است
از وی همه مستی و غرور است و تکبر
وز ما همه بیچارگی و عجز و نیاز است
رازی که بَرِ غیر نگفتیم و نگوییم
با دوست بگوییم که او مَحرَمِ راز است
شرحِ شِکَن زلف خم‌اندر‌خم جانان
کوته نتوان کرد که این قصه دراز است
بار دل مجنون و خم طُره لِیلی
رُخساره‌ی محمود و کفِ پای اَیاز است
بردوخته‌ام دیده چو باز از همه عالم
تا دیده من بر رخ زیبای تو باز است
در کعبه‌ی کوی تو هر آن کس که بیاید
از قبله‌ی ابروی تو در عین نماز است
ای مجلسیان! سوز دل حافظ مسکین
از شمع بپرسید که در سوز و گداز است
دسته ها :
1392/11/19

زهی آن عبد خدایی که خدایی‌ست جلالش
صلوات از طرف خالق سرمد به جمالش

حسن بن علی این نجل جواد بن رضا را
که درود از علی و فاطمه و احمد و آلش

هر که بگرفته به رخ آبرو از خاک در او
اشک شوق آمده در چشم? چشم آب زلالش

هر که شد دور از او، گلشن فردوس، حرامش
هر که شد زائر او، وصل خداوند، حلالش

هر که بی‌مهرِ وی آرد به جزا طاعتِ سلمان
کلِّ طاعت به سر دوش شود کوهِ وبالش

او بوَد عسکری و عسکر او خیل ملایک
گو بیایند همه دیو صفت‌ها به قتالش

گرچه در تحت نظر بود، ولی فاتح دل شد
که روی سینه بوَد مهدی موعود، مدالش

خصمش از پا فتد و سر به در آرد ز جهنم
گر چه یک چند دهد حضرت دادار، مجالش

سجده بر تربتش آرند چه حور و چه ملایک
سائل سامره باشد چه نساء و چه رجالش

هر که رو بر حرمش کرد، جحیم است حرامش
هر که بر سامره‌اش پشت کند، وای به حالش

رَف‌رَفِ عقل کجا و پر پرواز عروجش؟
بیم دارم که به یک لحظه بسوزد پر و بالش

ز بهشت حرم سامره‌اش هر که گریزد
به خدا دیدن گلزار بهشت است محالش

وجه نادید? ذات ازلی، مصحف رویش
شاهکار قلم صنع الهی، خط و خالش

عوض خشم از او لال? لبخند ستاند
هر که با قهر کند روی به میدان جدالش

این عجب نیست که در عرش زند بانگ تفاخر
که به دور حرم سامره گردد مه و سالش

صلوات علی و فاطمه و خیل امامان
به کمال و به جلال و به جمال و به خصالش

گو بگردند ملایک همه‌جا ملک خدا را
نه توان دید نظیرش، نه توان یافت مثالش

از خدا تا ابدالدهر جدا مانده و مانَد
هر که از راه محبت نبرد ره به وصالش

خسروان تاج گذارند و دل از تخت بشویند
راه یابند اگر یکسره در صفِّ نعالش

مدح او گر زِ خلایق نبوَد می‌سزد آری
پسرش مهدی موعود زند دم ز مقالش

اگر از روی خداییش زند پرده به یک سو
مهر با جلو? خود ذره شود ماه هلالش

عالم دل شود آباد به یاد حرم او
گرچه کردند خراب از ره کین اهل ضلالش

اوست آن بنده که دارد به همه خلایق خدایی
او خدا نیست ولی وهم بوَد مات جلالش

قعر دریا و پر کاه خدایا چه بگویم
نظم من چون ببرد راه به دریای کمالش؟

به جز از مادر و جد و پدر و خیل امامان
این محال است، محال است که یابند همالش

اوست آن باغ بهاری که خزان دور ز دوْرش
اوست آن مهر فروزان که به حق نیست زوالش

ناز بر جنّت و فردوس کند در صف محشر
گر بوَد در کفن شیعه گیاهی ز نهالش

جان نهم در کف ساقی اگر از لطف و عنایت
دهدم جام و در آن جام بوَد عکس خیالش

خشک گردیده در این جامه قلم در کف «میثم»
چه بیارد؟ چه بگوید به چنین منطق لالش؟

شاعر:حاج غلامرضا سازگار

دسته ها :
1392/11/19

دسته ها :
1392/11/19
X